جدول جو
جدول جو

معنی عزیمه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عزیمه کردن(خوی / خی تَ پَ سَ دی دَ)
افسون کردن و جادوی کردن و بکار بردن جادوی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به عزیمه و عزیمه و عزیمت و عزائم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
قصد کردن، حرکت کردن به سویی، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیده کردن
تصویر گزیده کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ کَ دَ)
خرج کردن. صرف کردن مال و پول و جز آن: سرت را برگیرم و همه گنج خانه تو بر آتش خانه هزینه کنم. (تاریخ بلعمی). عمر خواستۀ بسیار فرستادتا برای آبادانی شهر هزینه کردند. (تاریخ بلعمی).
هزینه به اندازۀ گنج کن
دل از بیشی گنج بی رنج کن.
فردوسی.
هزینه چنان کن که بایدت کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
فردوسی.
کاشکی او را از این شیرین روان مدح آمدی
تا هزینه کردمی در مدحش این شیرین روان.
فرخی.
بفزاید اگر هزینه کنیش
با تو آید به روم و هند و حجاز.
ناصرخسرو.
تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکرخویش هزینه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ناورم رخنه در خزینۀ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس.
نظامی.
رجوع به هزینه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ گَ دَ)
انتخاب کردن:
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزیده کرد سی لحن خوش آواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
شکست دادن و گریزاندن: بواسحاق را هزیمت کردند، وی بگریخت و مردمش بیشتر درماندند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ پَرْ وَ کَ دَ)
اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود:
چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب.
مسعودسعد.
روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
انتخاب کردن برگزیدن: زصد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزینه کردن
تصویر هزینه کردن
صرف کردن مال و پول و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا رفتن (کوچیدن) فراپروازی، به راه افتادن راهی گشتن قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیده کردن
تصویر گزیده کردن
((~. کَ دَ))
دست چین کردن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
((~. کَ دَ))
قصد کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
حرکت کردن، رخت بستن، رفتن، سفر کردن، عازم شدن، کوچ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
إرفاق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
annexer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
ilhak etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
kuunganisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
ضم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
ผนวก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
একীভূত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
併合する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
विलय करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
לספח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
병합하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
mencaplok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
annexeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
annessare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
anektować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
анексувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
annektieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
аннексировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضمیمه کردن
تصویر ضمیمه کردن
anexionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی